بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای به پدرشهیدم محمدناصرناصری
«بابا جان باز سلام؛ اي پدر جان منم زهرايت؛ دختر كوچك تو ؛ اي اميد من و اي شادي تنهاي من ؛ به خدا اين صدمين نامه بود؛ از چه رويي است تو جوابم ندهي.
ياد داري كه دم رفتن تو، دامنت بگرفتم ؛ من به تو مي گفتم پدر اين بار نرو ؛ من همان روز، بله، فهميدم سفرت طولانيست ؛ از چه رو، اي پدرم تو به اين چشم ترم هيچ توجه نكني ؛ به خدا خسته شدم، به خدا خسته شدم.
به خدا قلب من آزرده شده ؛ چند سالست كه من منتظرم ؛ هر صدايي كه ز ،در مي آيد ؛ همچو مرغي مجروح؛ پا برهنه سوي در تاخته ام؛ بس كه عكست به بغل بگرفتم ؛ رنگ از روي من و عكس شماهم رفته پدر؛ من و داداش رضا بر سر عكس تو دعوا داريم؛ او فقط عكس تو را ديده پدر ؛ با جمال تو سخن مي گويد
مادرم از تو برايش گفته؛ او فقط بوي پدر را، ز، لباست دارد ؛ بس كه پيراهن تو بوييده ؛ بس كه در حال دعا رو،به سجاده تو اشك فشان ناليده ؛ طاقتش رفته دگر، پاي او سست شده، دل او بشكسته.
به خدا خسته شدیم، به خدا خسته شدیم؛ پدرم گر تو بيايي به خدا من ز تو هيچ تقاضا نكنم
لحظه اي از پيشت جاي ديگر نروم ؛ هر چه دستور دهي من بلافاصله انجام دهم؛ همه دم بر رخ ماه وقدمت ، بوسه زنم ؛ جان زهرا برگرد، جان زهرا برگرد.
دائما مي گويم مادرم هر كه رفته است سفر برگشته؛ پدر دوست من، پدر همسايه، پدران ديگر ؛ پس چرا او سفرش طولانيست ؟؛ او كجا رفته مگر ؟؛ او كه هرگز دل بي مهر نداشت ؛ او كه هر روز مرا مي بوسيد؛ او كه مي گفت «برايش به خدا دوري از ما سخت است»؛ پس چرا دير نمود.
آري من مي دانم كه چرا غمگين است؛ علت تأخيرش من فقط مي دانم؛ آخر آن موقع ها، حرف قرآن و خدا و دين بود؛ كربلا بود و هزاران عاشق؛ همه ی مسئولين چون رجايي و بهشتي بودند؛ حرف يك رنگي بود؛
ظاهر و باطن افراد ز هم فرق نداشت؛ همه ی خواهرها زير چادر بودند؛ صحبت از تقوا بود(یاصاحب الزمان)؛ همه جا زيبا بود؛پارک هم بوی شهادت میداد
جاي رقص و آواز ، همه جا صوت دعا مي آمد؛ همگی رو،به خدا.همه خط ها روشن، خوب و خوانا بودند؛ حرف از ايمان بود؛
حرف از تقوا بود.
اما امروز پدر، درد و دل بسيار است؛ همه آنچه به من مي گفتي، رنگ ديگر دارد يا بسي كم رنگ است؛منکه میترسم تنها به خیابان بروم،مادرم میترسد.اوبمن میگوید:درخیابان خطراست،برسربعضی ها چادری پیدا نیست،مویشان بیرون است.همه عینک دارند،بنظرمی آیدچشمشان معیوب است،راهشان پیدانیست.
خط كج گشته هنر؛ بي هنران همگي خوب و هنرمند شدند؛ كج روي محبوب است.
در مجالس و سخنراني ها جاي زيباي شهيدان خاليست؛ يا اگر هست از آن بوي ريا مي آيد.نام های شهدا،همه از روی اماکن برمیدارند.ازدل غم زده ما همگی بیخبراند،یا نه بهتر گویم برروی اشک یتیمان شهیدهمه جنگ شادی دارند.
حرف از آزادي است، حرف از رابطه با امريكاست؛ آري من مي دانم، علت غصه و اندوه تو اينست بابا؛ پدرم من اين بار مي نويسم كه اگر بازگشتن ز برايت سخت است ما بياييم برت؛ تو فقط آدرست را بنويس؛ در كجا منزل توست؛ مادرم مي داند؛ او به من مي گويد پدرت پيش خداست؛ در بهشتي زيبا، با همه همسفرانش آنجاست؛ خانه اش هم زيباست.
حضرت خامنه اي هم مي گفت «دخترم غصه نخور پدرت خندان است؛ دوستت مي دارد؛ تو اگر گريه كني پدرت هم به خدا مي گريد؛ همه شب لحظه خواب پدرت مي آيد؛ صورتت مي بوسد؛ دست بر روي سرت مي كشد او».
من از آن لحظه دگر شاد و خوشحال شدم؛ از خدا مي خواهم؛ تا كه جان در تنم است؛ تا حياتي باقيست
رهبرم چون پدري بر سر من زنده بود؛ چهره زيبايش، چون جمال مه تو، شاد و پرخنده بود؛ من به تو قول دهم
كه دگر از اين پس؛ اين همه اشك و غم از ديده نريزم بابا؛ همچون مادر، ديگر، از فراق غم تو؛ نيمه شب نوحه و زاري نكنم؛ تو فقط اي پدرم؛ از خدايت بطلب كه من و مادر و اين امت اسلامي ما؛ همگي چون تو پدر، راهمان راه شهيدان باشد؛ دائما بر سر ما سايه رهبر و قرآن باشد؛ پدرم خندان باش پدرم خندان باش من به تو مفتخرم من به تو مفتخرم»
نظرات شما عزیزان:
خدا ما را از پیروان خط شهدا که اسلام ناب محمدی (ص) است بگرداند